خسته شدم بسه دیگه نائی ندارم
با اون چشای خوشگلت کاری ندارم
خسته شدم ز اون نگاه پر غرورت
زده دلم رو عاشقی یاری ندارم
صداقت صدای تو چیزی نداره
برا شنیدن صدات حالی ندارم
بیا که ما جدا بشیم برا همیشه
من میدونم تو قلب تو جایی ندارم
بهمن ماه 1390
آرامش گریه را به قاه قاه نمیدهم
اشک تر برکه را به دریا نمیدهم
تو واژه ی بکری و چشم هایم برکه
من کس به این دل جز تو را راه نمیدهم
توی اون نم نم بارون
بوی نم عین گلاب بود
حس بویائیم ضعیفه
ولی اون یه عطر ناب بود
با صداش از توی ناودون
صدا خنده هام بلند شد
آخه عاشق صداشم
اینو گفتم یهو بند شد
بازم آسمون ابری
بدون بارون و برفی
همه میگن که با این وضع
نداره واسه ما صرفی
آسمون که آفتابش زد
خورشید از دلش دراومد
حاجی هم با دلِ پر غم
از توی مزرعه اومد
گفت که محصولا خرابن
من دیگه حالی ندارم
با نگاهی که بهم کرد
فهموند که سرش سوارم
با این افکار خرابم
همینه که یار ندارم
حس بودن توی بارون
فقط نیس همین یه بارم
ببار ای ابر سفیدم
ببار ای ابر سیاهم
سفیدو سیاه مهم نیس
ببار که من پُرِ آهَم
دی ماه 1389